قوله تعالى: قال یا أیها الْملوا أیکمْ یأْتینی بعرْشها قبْل أنْ یأْتونی مسْلمین بدانکه این آیات دلائل روشنند و برهان صادق بر اثبات کرامات اولیا، که اگر نه از روى کرامت بودى و از خصایص قدرت الله کجا بعقل صورت بندد یا در وسع بشر باشد. عرشى بدان عظیمى و مسافتى بدان دورى بیک طرفة العین حاضر کردن، مگر که ولى دعا کند و رب العالمین اجابت دعاء وى را بقدرت خویش آن را حاضر کند، بر آن وجد که میان عرش و منزل سلیمان زمین درنوردد و مسافت کوتاه کند، و این جز در قدرت الله نیست و جز دلیل کرامات اولیاء نیست.


در آثار بیارند که مصطفى (ص) از دنیا بیرون شد، زمین بالله نالید که: بقیت لا یمشى على نبى الى یوم القیامة. بوفات مصطفاى عربى زمین بالله نالید که نیز پیغامبرى بر من نرود که خاتم پیغمبران آمد و درگذشت. الله گفت عز جلاله من ازین امت محمد مردانى پدید آرم که دلهاى ایشان بر دلهاى پیغامبران باشد. و ایشان نیستند مگر اصحاب کرامات، و بدان که این کرامات اولیا ملتحق است بمعجزات انبیاء، اذ لو لم یکن النبى صادقا فى نبوته لم تکن الکرامة تظهر على من یصدقه و یکون من جملة امته.


و فرق میان معجزت و کرامت آنست که بر پیغامبر واجب است که بقطع دعوى نبوت کند و خلق را دعوت کند و اظهار معجزت کند. و بر ولى واجب است که کرامات بپوشد و قطعى دعوى ولایت نکند و دعوت خلق نکند و جایز دارد که آنچه بر او میرود مکر است چنان که از سرى سقطى حکایت کنند که گفت: لو ان واحدا دخل بستانا فیه اشجار کثیرة و على کل شجرة طیر یقول له بلسان فصیح: السلام علیک یا ولى الله فلو لم یخف انه مکر لکان ممکورا. اما اگر در احایین چیزى از آن کرامات بر اهل خویش اظهار کند روا باشد. لکن نه همه وقت این کرامت باختیار ولى باشد. فقد یحصل باختیاره و دعائه و قد لا یحصل و قد یکون بغیر اختیاره فى بعض الاوقات بخلاف معجزه که باختیار نبى باشد و درخواست او. و روا نباشد که پیغامبر نداند که پیغامبرست، و روا باشد که ولى نداند که و لیست. و پیغامبر را معجزت ناچارست و واجب، که وى مبعوث است بخلق و خلق را حاجتست بمعرفت و صدق وى و راه صدق وى معجزتست بخلاف ولى که بر خلق واجب نیست که بدانند که او و لیست و نه نیز بر ولى واجبست که بداند که و لیست.


اما شرط ولى آنست که بسته کرامت نشود، طالب استقامت باشد نه طالب کرامت. بو على جوزجانى گفته: کن طالب الاستقامة لا طالب الکرامة فان نفسک متحرکة فى طلب الکرامة و ربک یطالبک بالاستقامة، و این استقامت که از کرامت مه آمد آنست که توفیق طاعت بر دوام رفیق وى باشد و بر اداء حقوق و لوازم بى‏کسل مواظب باشد و از معاصى بپرهیزد و مخالفت از هیچ روى بخود راه ندهد و بر عموم احوال و اوقات شفقت از خلق بازنگیرد و در دنیا و آخرت هیچکس را خصمى نکند و بار همه بکشد و بار خود بر هیچکس ننهد. و مما روى من الاخبار فى اثبات کرامات الاولیاء ما روى ابو هریرة عن النبى (ص) قال بینا رجل یسوق بقرة قد حمل علیها التفتت البقرة و قالت: انى لم اخلق لهذا انما خلقت للحرث، فقال الناس: سبحان الله فقال النبى (ص) آمنت بهذا و ابو بکر و عمر.


و من ذلک حدیث عمر بن الخطاب حیث قال فى حال خطبته: یا ساریة! الجبل الجبل، و هو حدیث معروف مشهور. و روى ان رسول الله (ص) بعث العلاء الحضرمى فى غزاة فحال بینهم و بین الموضع قطعة من البحر فدعا الله باسمه الاعظم و مشوا على الماء.


و روى ان عباد بن بشر و اسید بن حضیر خرجا من عند رسول الله (ص) فاضاء لهما رأس عصا احدهما کالسراج. و روى انه کان بین سلمان و ابى الدرداء قصعة فسبحت حتى سمعا التسبیح. و روى عن النبى (ص) انه قال: کم من اشعث اغبر ذى طمرین لا یووله لو اقسم على الله لابره و لم یفرق بین شى‏ء و شى‏ء فیما یقسم به على الله.


و قال سهل بن عبد الله: من زهد فى الدنیا اربعین یوما صادقا من قلبه مخلصا فى ذلک یظهر له من الکرامات و من لم یظهر له فلانه عدم الصدق فى زهده، فقیل له کیف تظهر له الکرامة فقال یأخذ ما یشاء کما یشاء من حیث یشاء. و حکى عن ابى حاتم السجستانى یقول سمعت ابا نصر السراج یقول: دخلنا تستر فرأینا فى قصر سهل بن عبد الله بیتا کان الناس یسمونه: بیت السبع؟ فسألنا الناس عن ذلک فقالوا، کان السباع تجى‏ء الى سهل فکان یدخلهم هذا البیت و یضیفهم و یطعمهم اللحم، ثم یخلیهم. قال ابو نصر و رأیت اهل تستر کلهم متفقین على ذلک لا ینکرونه و هم الجمع الکثیر.


و قیل کان سهل بن عبد الله اصابته زمانة فى آخر عمره، فکان اذا حضر وقت الصلاة انتشر یداه و رجلاه، فاذا فرغ من الفرض عاد الى حال الزمانة و کان لسهل بن عبد الله مرید، فقال له یوما: ربما أتوضأ للصلوة فیسیل الماء بین یدى کقضبان ذهب و فضة.


فقال سهل اما علمت ان الصبیان اذا بکوا یعطون خشخاشة لیشتغلوا بها؟


پیرى بود در طوس نام وى بو بکر بن عبد الله از طوس بیرون آمد تا غسلى کند، جامه ور کشید بر کنار سردابه نهاد و بآب فرو شد، بى‏ادبى بیامد و جامه‏ شیخ ببرد. شیخ در میان آب بماند، گفت: بار خدایا اگر دانى که این غسل بر متابعت شریعت رسول میکنم دست ازو بستان تا جامه من باز آرد هم در ساعت آن مرد مى‏آمد و جامه شیخ مى‏آورد و دست او خشک گشته جامه بر کنار سردابه نهاده شیخ گفت بار خدایا اکنون که جامه باز رسانید دست او باز رسان. دست وى نیکو شد.


و بسیار افتد که کرامت پس از مرگ ظاهر شود چنان که چون جنازه جنید برگرفتند مرغى سپید بیامد، بر گوشه جنازه نشست. قومى از اهل او که نزدیک جنازه بودند آستین مى‏فشاندند، تا مگر برخیزد. مرغ برنخاست. هم چنان مى‏بود، و خلق در تعجب بمانده. فتح شخرف از قدیمان مشایخ خراسان بود. عبد الله بن احمد بن حنبل گفت: از خاک خراسان کس برنخاست چو فتح شخرف. سیزده سال در بغداد بود و از بغداد قوت نخورد از انطاکیه سویق مى‏آوردند و آن مى‏خورد بوقت نزع با خود ترنمى میکرد باو نیوشیدند مى‏گفت: الهى اشتد شوقى الیک فعجل قدومى علیک. چون او را مى‏شستند بر ساق وى دیدند نوشته، چنانک از پوست بر خاسته: الفتح لله.


سألتک بل اوصیک ان مت فاکتبى


على لوح قبرى: کان هذا متیما

لعل شجیا عارفا سنن الهوى


یمر على قبر الغریب فسلما

هزار سال بامید تو توانم بود


هر آن گهى کت بینم هنوز باشد زود

هنوز از تو چه دیدم از آنچه خواهم دید


ز شیر صورت او دیدم و ز آتش دود

اگر چه در غم تو جان و دل زیان کردم


من این زیان نفروشم بصد هزاران سود

اما جوانمردان طریقت و سالکان راه حقیقت در بند کرامات نشوند و آرزوى آن نکنند، زیرا که کرامت ظاهر از مکر ایمن نبود، و از غرور خالى نباشد.


درویشى در بادیه تشنه گشت از هوا قدحى زرین فرا دید آمد پر آب سرد.


درویش گفت: بعزت و جلال تو که نخورم اعرابیى باید که مرا سیلى زند و شربتى آب دهد و رنه بکراماتم آب نباید. تو خود قادرى که آب در جوف من پدید آرى. درویش این سخن از بیم غرور میگفت دانست که کرامات از مکر و غرور خالى نباشد.


شیخ الاسلام انصارى گفت: حقیقت نه بکرامات مى‏درست شود، که حقیقت خود کرامتست. از کرامات مکرم باید دید و از عطا معطى، هر که با کرامات بنگرد او را بآن بازگذارند، هر که با عطا گراید از معطى باز ماند. بو عمرو زجاجى گفت: اگر بشریت من ذره‏اى کم شود دوستر از آن دارم که بر آب بروم.